فـــیـــگــارو
این جا همه چی هست
پنج شنبه 16 مرداد 1398برچسب:, :: 9:18 :: نويسنده : میلاد
سلام دوستان عزیز لطفا برای حمایت از فــیـــگـــارو بنر مارو در وب خود درج کنید برای اینکار متن زیر را کپی و در قالب خود پیست کنید. <script src="http://h2.flashvortex.com/display.php?id=2_1407388510_51467_318_0_468_60_8_2_73" type="text/javascript"></script>
پنج شنبه 10 مهر 1393برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : میلاد
سلام دوستان بلاخره دامین .ir سایت متصل شد ازین به بعد میتوانید به سایت www.figaroo.ir مراجعه کنید. پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 8:43 :: نويسنده : میلاد
برای اعمال کد ها : 1- از منوی گزینه ی "Game Options" رو انتخاب و روی گزینه ی option کلیک کنید. 2- کلید ~ را فشار دهید تا کنسول ظاهر شود. 3- سپس کلمه ی developer 1 را درون کنسول تایپ کنید و Enter کنید. 4- دکمه ی "Load" ظاهر خواهد شد، روی آن کلیک کنید و گزینه ی desired level را انتخاب کنید. 5- کلید ~ را برای ظاهر شدن کنسول بزنید ، این بار کلمه devmap را تایپ کرده و Enter کنید. 6- در آخر برای اعمال کد ها کلید ~ فشار دهید و کد های زیر را تایپ کنید.
پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 8:41 :: نويسنده : میلاد
برای وارد کردن رمزهای این بازی، ابتدا بک شورتکات Shortcut از آیکون بازی درست تهیه کنید و این عبارت را set monkeytoy 0 +set sv_cheats 1+به آخر قسمت target البته با یک بار زدن کلید space وارد کنید و apply و سپس ok بزنید.حالا بازی را مطابق معمول اجرا کنید. در محیط بازی کلید ~ را بزنید تا Console بازی پایین بیاد. حالا یکی از رمزهای زیر را در آنجا وارد کنید، سپس کلید Enter را بزنید.
چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 7:14 :: نويسنده : میلاد
توی صف ساندویچی ایستادهام که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی میبرد و چنان کیفی میکند که اگر میتوانست چیزی بگوید، حداقلش یک “آخیش!” یا “به به!” بود. حالا من ایستادهام توی صف ساندویچی، فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم. نوبتم که میشود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را میگیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد میرود سراغ نفر بعدی. میایستم کنار، زیر سایهء یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شدهاند نگاه میکنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمدهاند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت میبرند. آقای فروشنده خندان صدایم میکنم و غذایم را میدهد، بدون آن که حرفی از پول بزند. با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، میخورم. انگار که قرار است برگردم شرکت ، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژههای این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما میروند. میروم روبروی آقای فروشنده ی خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خوردهام را به خاطر سپرده است. میشود هفت هزار و دویست تومان یک ده هزاری میدهم و منتظر باقی پولم میشوم سه هزار تومان بر میگرداند. میگویم دویست تومانی ندارم. میگوید اندازه دویست تومان لبخند بزن! خندهام میگیرد. خندهاش میگیرد و میگوید: “این که بیشتر شد. حالا من صد به شما بدهکارم!” تشکر و خداحافظی میکنم و موقع رفتن با او دست میدهم. انگار هنوز هم از این آدمها پیدا میشوند، آدمهایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را میکنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر میگردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب میگویم: “آخیش! به به!” آخرین مطالب
پيوندها
|
|||||||||||||||||||||||
![]() |