فـــیـــگــارو
این جا همه چی هست
جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, :: 9:24 ::  نويسنده : میلاد
جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, :: 2:30 ::  نويسنده : میلاد

هرکی خواست بگه کدشو بدم بزاره توی وبش

 

پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, :: 14:57 ::  نويسنده : میلاد
پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 10:9 ::  نويسنده : میلاد

 : فعال کردن ترینر
NUMPAD1 : بی نهایت کردن اسلحه و نارنجک ها (گرینت)
NUMPAD2 : بی نهایت کردن خون یا جون
NUMPAD3 : سرعت فوق العاده
NUMPAD4 : پرش فوق العاده
F1 : ذخیره محل بازی
F2 : بارگزاری محل ذخیره شده
NUMPAD5 : دقت فوق العاده
NUMPAD6 : حذف عقب نشینی
NUMPAD7 : سریع کردن نواختن تیر
NUMPAD8 : کشتن با یک ضربه
NUMPAD9 : عدم عوض کردن خشا
NUMPAD0 : غیر فعال کردن ضربه نارنجک

پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 8:46 ::  نويسنده : میلاد
برای وارد کردن کد های زیر شما باید در هنگام بازی دکمه ~ را فشاردهید وبعد در پنجره کنسول که باز
میشود این متن را قرار دهید"mak devmap"و دکمه اینتر را فشاردهید و سپس یکی از کدهای
زیر را واردکنید و دکمه اینتر را فشار دهید
 
نسوز کننده
god
نیمه جان
demigod
تمام سلاح
give all
نامتناهی
sf_use_ignoreammo 1
هیچ حالت موزنی
noclip
حالت پرواز
ufo
به گره
jumptonode
غیر فعال کردن هوش مصنوعی
notarget
خودکشی متعهد
kill

 

 

پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 8:45 ::  نويسنده : میلاد

در وسط بازی ~ را بزنید و سپس رمز های زیر را وارد کنید
نکته: این رمزها فقط در درجه سختی هایDaydream و Insomnia این رمز ها کار می کند.
رمزبازی: نتیجه: PKGOD ضد ضربه PKDEMON Demon Morph PKWEAKENEMIES دشمنان ضعیف می شوند PKALWAYSGIB Excessive Gibbage WEAPONSPECULAR 1 Weapon Specular On PKWEAPONS همه تفنگها PKAMMO همه تیرها PKHEALTH جان پرشود PKPOWER جان پر و خون پر PKGOLD اضافه شدن طلا PKHASTE Haste PKWEAPONMODIFIER Weapon Modifier Mode PKKEEPDECALS Decals Never Disappear PKKEEPBODIES جنازه اصلا ناپدید نمی شودند PKCARDS اثر ناشناخته

پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 8:43 ::  نويسنده : میلاد

برای اعمال کد ها : 1- از منوی گزینه ی "Game Options" رو انتخاب و روی گزینه ی option کلیک کنید. 2- کلید ~ را فشار دهید تا کنسول ظاهر شود. 3- سپس کلمه ی developer 1 را درون کنسول تایپ کنید و Enter کنید. 4- دکمه ی "Load" ظاهر خواهد شد، روی آن کلیک کنید و گزینه ی desired level را انتخاب کنید. 5- کلید ~ را برای ظاهر شدن کنسول بزنید ، این بار کلمه devmap را تایپ کرده و Enter کنید. 6- در آخر برای اعمال کد ها کلید ~ فشار دهید و کد های زیر را تایپ کنید.

کد تقلب عمل کد
god جان
give all همه ی اسلحه ها و تفنگ ها ...
give ammo تعویض مهمات (دوباره پر کردن)
ufo پرواز کردن
 
پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 8:41 ::  نويسنده : میلاد

برای وارد کردن رمزهای این بازی، ابتدا بک شورتکات Shortcut از آیکون بازی درست تهیه کنید و این عبارت را set monkeytoy 0 +set sv_cheats 1+به آخر قسمت target البته با یک بار زدن کلید space وارد کنید و apply و سپس ok بزنید.حالا بازی را مطابق معمول اجرا کنید. در محیط بازی کلید ~ را بزنید تا Console بازی پایین بیاد. حالا یکی از رمزهای زیر را در آنجا وارد کنید، سپس کلید Enter را بزنید.

کد

عملکرد

god

حالت نسوز

give health

خون پُر میشود

notarget

دشمنان شما را نمی‌بینند

noclip

عبور از دیوار و ...
 
چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 7:14 ::  نويسنده : میلاد

توی صف ساندویچی ایستاده‌ام که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید، حداقلش یک “آخیش!” یا “به به!” بود. حالا من ایستاده‌ام توی صف ساندویچی،‌ فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم. نوبتم که می‌شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را می‌گیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد می‌رود سراغ نفر بعدی. می‌ایستم کنار، زیر سایهء یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شده‌اند نگاه می‌کنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمده‌اند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت می‌برند. آقای فروشنده خندان صدایم می‌کنم و غذایم را می‌دهد، بدون آن که حرفی از پول بزند. با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، می‌خورم. انگار که قرار است برگردم شرکت ، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژه‌های این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما می‌روند. می‌روم روبروی آقای فروشنده ی خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خورده‌ام را به خاطر سپرده است. می‌شود هفت هزار و دویست تومان یک ده هزاری می‌دهم و منتظر باقی پولم می‌شوم سه هزار تومان بر می‌گرداند. می‌گویم دویست تومانی ندارم. می‌گوید اندازه دویست تومان لبخند بزن! خنده‌ام می‌گیرد. خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: “این که بیشتر شد. حالا من صد به شما بدهکارم!” تشکر و خداحافظی می‌کنم و موقع رفتن با او دست می‌دهم. انگار هنوز هم از این آدم‌ها پیدا می‌شوند، آدم‌هایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را می‌کنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر می‌گردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب می‌گویم: “آخیش! به به!”

چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 2:21 ::  نويسنده : میلاد

 حتما میدونید که هرچی تیم قوی تری بسازید امکان برد بیشتری دارید پس تیم خود را قوی کنید.

تمامی پول هارا به حساب 6037691734953227 به نام سعید انصاری حسینیه انتقالی دهید.

دروازه بانان:

 مانوئل نویر:900 تومان/قدرت:1000

ایکر کاسیاس:900 تومان/قدرت:1000

 ویکتور والدز:700 تومان/قدرت 800

دفاع ها:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 1:51 ::  نويسنده : میلاد

 

 

این مسابقات از تیم های 2 نفره متشکل میباشد یعنی شما ثبت نام میکنید و منتظر میشد تا کاربران ثبت نام شده به 6 نفر برسد در آن زمان شما به قید قرعه کشی با یک نفر دیگر یار خواهید شد.

برای ثبت نام فرم زیر را پر کنید و ثبت نام را بزنید بدلیل اینکه سیستم وبلاگ دهی به ما فضای کافی نمیده ممکنه ثبت نام از طریق فرم زیر صورت نگیره ولی میتوانیددرقسمت نظرات فرم راکپی و پیست کنید و بصورت پیام خصوصی ارسال کنید تاکید میکنم خصوصی بفرستید چون ممکنه افراد سودجو سوِء استفاده کنند.

جوایز دوره اول:

تیم رویایی:10,000 تومان شارژ به ازای هر نفر

تیم نایب قهرمان:5,000 تومان شارژ به ازای هر نفر

تیم سوم:3,000 تومان شارژ به ازای هر نفر

به برندگان هفته ها 20,000 تومان شارژ به قید قرعه اهدا میشود.

نحوه بازی:

شما باید با دفتر کاری که من برای شما میسازم تیم خود را مدیریت کنید،تاکتیک بچینید تمرین بدید و بازیکن بخرید و...  دفتر کار شما تا 24 ساعت بعد از ثبت نام شما اماده است و به ایمیل شما خبر داده میشود.  

 فرم ثبت نام

 

 

 

                              ثبت نام

 

سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : میلاد

استادی قبل از شروع کلاس فلسفه اش در حالی که وسایلی را به همراه داشت در کلاس حاضر شد. وقتی کلاس شروع شد بدون هیچ کلامی شیشه خالی سس مایونزی را برداشت و با توپ های گلف شروع کرد به پر کردن آن.
سپس از دانشجویان پرسید که آیا شیشه پر شده است؟ آنها تایید کردند. در همین حال استاد سنگریزه هایی را از پاکتی برداشت و در شیشه ریخت و به آرامی شیشه را تکان داد.
سنگریزه ها با تکان استاد وارد فضاهای خالی بین توپ های گلف شدند و استاد مجددا پرسید که آیا شیشه پر شده است یا نه؟ دانشجویان پذیرفتند که شیشه پر شده است…
این بار استاد بسته ای از شن را برداشت و در شیشه ریخت و شن تمام فضای های خالی را پر کرد. استاد بار دیگر پرسید که آیا باز شیشه پر شده است؟ دانشجویان به اتفاق گفتند: بله!
استاد این بار دو ظرف از شکلات را به حالت مایع در آورد و شروع کرد به ریختن در همان شیشه به طوری که کاملا فضاهای بین دانه های شن نیز پر شود. در این حالت دانشجویان شروع کردند به خندیدن.
وقتی خندیدن دانشجویان تمام شد استاد گفت: “حالا”، ” می خواهم بدانید که این شیشه نمادی از زندگی شماست. توپ های گلف موارد مهم زندگی شما هستند مانند: خانواده، همسر، سلامتی و دوستان و اموالتان است. چیز هایی که اگر سایر موارد حذف شوند زندگی تان چیزی کم نخواهد داشت. سنگریزه ها در واقع چیز های مهم دیگری هستند مانند شغل، منزل و اتومبیل شما. شن ها هم همان وسایل و ابزار کوچکی هستند که در زندگی تان از آنها استفاه می کنید…
و این طور صحبتش را ادامه داد: اگر شما شن را در ابتدا در شیشه بریزید در این صورت جایی برای سنگریزه ها و توپ های گلف وجود نخواهد داشت. و این حقیقتی است که در زندگی شما هم اتفاق می افتد. اگر تمام وقت و انرژِی خود را بر روی مسائل کوچک بگذارید در این صورت هیچگاه جایی برای مسائل مهم تر نخواهید داشت. به چیز های مهمی که به شاد بودن شما کمک می کنند توجه کنید.در ابتدا به توپ های گلف توجه کنید که مهم ترین مسئله هستند. اولویت ها را در نظر آورید و باقی همه شن هستند و بی اهمیت.
دانشجویی دستش را بلند کرد و پرسید: پس شکلات نماد چیست؟
استاد لبخند زد و گفت: خوشحالم که این سئوال را پرسیدی! و گفت: نقش شکلات فقط این است که نشان دهد مهم نیست که چه مقدار زندگی شما کامل به نظر می رسد مهم این است که همیشه جایی برای شیرینی وجود دارد.

سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : میلاد

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!».

سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 23:42 ::  نويسنده : میلاد

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم.

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود.

اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم.

می دونستیم بچه دار نمی شیم.

ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست.

اولاش نمی خواستیم بدونیم.

با خودمون می گفتیم.

عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه.

بچه می خوایم چی کار؟.

در واقع خودمونو گول می زدیم.

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم.

تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت.

اگه مشکل از من باشه .

تو چی کار می کنی؟.

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم.

خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم.

علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.

گفتم:تو چی؟ گفت:من؟

گفتم:آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت: تو به عشق من شک داری؟.

فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد

خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه.

گفت:موافقم…فردا می ریم.

و رفتیم… نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.

اگه واقعا عیب از من بود چی؟.

سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم.

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه.

هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم.

بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره.

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید.

اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید.

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیست.

بالاخره اون روز رسید.

علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم.

دستام مثل بید می لرزید.

داخل ازمایشگاه شدم.

علی که اومد خسته بود.

اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه.

اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود.

یا از خوشحالی.

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.

تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود.

بهش گفتم:علی… تو چته؟ چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟.

من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.

دهنم خشک شده بود… چشام پراشک… گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری.

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی… پس چی شد؟

گفت:آره گفتم… اما اشتباه کردم… الان می بینم نمی تونم… نمی کشم.

نخواستم بحثو ادامه بدم… پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم.

اتاقو انتخاب کردم.

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم… تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم.

یا زن بگیرم… نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم… بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم.

دلم شکست… نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم.

حالا به همه چی پا زده.

دیگه طاقت نیاوردم

لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم.

برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود.

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.

احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام.

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی.

چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.

می دونی که می تونم.
دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم.

وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه.

باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم.

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه.

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز!

سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 23:40 ::  نويسنده : میلاد

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون
- خواهش می کنم ...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
- نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود
بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود .
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ،
با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ،
خودش بود .
نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ،
می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،
دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،
برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ،
پرسید :
- مسیرتون کجاست ؟
گلوم خشک شده بود ،
سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم .
گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟
به آینه نگاه نکردم ، سرمو تکون دادم ،
صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ،
قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ،
از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ،
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ،
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ،
سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ،
روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ،
خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ،
به خدا خودش بود ،
به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ،
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟ !
یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من ... خدای من ....
با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟
و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ،
به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش ....
زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ،
پشت چراغ قرمز ترمز کردم ،
به ساعتش نگاه کرد ،
روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس ...
چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ،
نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می کرد ،
توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و ... نبود ،
بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ،
بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ،
تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ،
خل بودم دیگه ،
نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ،
عاشقی کنم براش ،
میگفت : بهت نیاز دارم ...
ساکت می موندم ،
میگفت : بیا پیشم ،
میگفتم : میام ...
اما نرفتم ،
زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ،
دلم می خواست بسوزم ،
شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ،
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ،
مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت .
صدای بوق ماشین پشت سر، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،
آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ،
چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ،
آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ،
یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ،
هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ،
و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ،
تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ،
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود .
شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ،
- همینجا پیاد میشم .
پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ،
- بفرمایین ...
دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ،
با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم ..
- لازم نیست ..
- نه خواهش می کنم ...
پولو گذاشت روی صندلی جلو ... صدای باز شدن در اومد
و بعد .. بسته شدنش .
خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو تکون بدم .
برای چند لحظه همونطور موندم ،
یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ،
تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ،
برای فریاد کردنش ،
برای ترکوندن همه بغضم توی این ده سال ،
دیدمش ... چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و ... دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود .
صدا توی گلوم شکست ...
اسمش گره خورد با بغضم و ترکید .
قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد .
رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز ...
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد ...
سر خوردم روی زمین خیس ،
صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد ...
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم ...
منو بارون .. ، زار زدیم ،
اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ،
به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ،
بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ،
هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم ...
بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ،
بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر.
خل بودم دیگه ..
یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟
نه ..
عاشق تر شده بودم
عاشق تر و دیوانه تر ... چه کردی با من تو ... چه کردی ...
بارون لجبازانه تر می بارید
خیابان بهار ، آبی بود .
آبی تر از همیشه ...

سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 23:37 ::  نويسنده : میلاد

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود.
دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود. همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.
روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت ... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود.

سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : میلاد

يک کشتي گرفتار درياي طوفاني شد و غرق شد و تنها دو تن از سرنشينان اين کشتي که شنا بلد بودند توانستند خود را به يک جزيره خشک کوچکي برسانند.
اين دو نفر دو دوست قديمي بودند. به جزيره که رسيدند فهميدند راهي براي نجات در اين جزيره ندارند جز اينکه به درگاه خداوند دعا کنند تا آنان را نجات دهد. براي اينکه بفهمند دعاي چه کسي مؤثرتر است، جزيره را به دو قسمت تقسيم کردند و هر يک در بخش خود شروع به دعا کردند.
مرد اول از خدا غذا خواست. صبح روز بعد، يک درخت پر از ميوه را در کنار خود ديد. مرد خوشحال شد و مشغول خوردن ميوه‌ها شد. قلمرو مرد دوم همانطور خشک و لم يزرع باقي ماند و چيزي عايدش نشد.
پس از يک هفته، مرد اول احساس تنهايي مي‌کرد و از خداوند طلب يک همدم کرد. روز بعد کشتي ديگري غرق شد و تنها نجات يافته آن يک زن بود که به طرف جزيره شنا کرد و به مرد اول رسيد. در طرف ديگر جزيره، مرد دوم چيزي نداشت.
چيزي نگذشته بود که مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس، و غذاي بيشتر کرد. روز بعد، انگار که سحر و جادويي شده باشد همه چيزهايي که مرد اول خواسته بود برايش فراهم شده بود. با اين حال، مرد دوم هنوز هيچ چيز برايش آماده نشده بود.
در نهايت، مرد اول دعا کرد که يک کشتي به جزيره برسد تا او و همسرش بتوانند جزيره را ترک کنند. صبح روز بعد، يک کشتي در سمتي از جزيره که مربوط به مرد اول بود لنگر انداخت. مرد اول با همسرش سوار کشتي شدند و تصميم گرفت مرد دوم را تنها در جزيره رها کند.
مرد اول فکر کرد که دوستش شايسته دريافت نعمت‌هاي خداوند نيست چون به هيچ يک از دعاهاي او پاسخ داده نشده بود.
وقتي کشتي در حال ترک جزيره بود، مرد اول صدايي غرش‌وار از آسمان‌ها شنيد: «چرا دوست خود را در جزيره تنها مي‌گذاري؟»
مرد اول جواب داد: «اين نعمات براي من است چون من بودم که براي دريافت آنها دعا کردم. دعاهاي دوستم مستجاب نشد پس سزاوار چيزي نيست.»
صدا با حالتي توبيخ‌گونه به او گفت: «تو اشتباه مي‌کني! دوست تو تنها يک دعا کرد که به من به آن پاسخ دادم. اگر دعاي او را مستجاب نمي‌کردم، تو هيچ يک از اين نعمت‌ها را دريافت نمي‌کردي.»
مرد اول گفت: «به من بگو دوستم چه دعايي کرده بود که من بايد همه اينها را مديون او باشم؟»
صداي آسماني گفت: «او دعا کرد که به همه دعاهاي تو پاسخ داده شود.»
همه مي‌دانيم که نعماتي که به ما عطا مي‌شوند فقط نتيجه دعاهاي ما نيست بلکه عامل اصلي آن دعاهاي ديگران در حق ماست. براي دوستان خود ارزش قائل شويد و کساني که شما را دوست دارند تنها نگذاريد.

سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 23:33 ::  نويسنده : میلاد

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لااقل ازل حاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش

بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز

مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از

رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در

وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر

روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی

اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا

من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟

آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!

منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !!

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او

بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم

توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

بعد نامه یی به من داد و گفت :

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :

( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده

بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم .

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید

و به طرز فکر پوچم ، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای

آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

_ سلام مژگان . . .

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

_ س . . . . سلام . . .

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! . . .

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند .

طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه

کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه

سنگین را تحمل کنم .

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم

چشمهایم را ببندم .

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه

کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت .

اما قلبم . . .

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از

حلش عاجز بودم کمک کند .

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که

چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی

خشکیده که بوی عشق میداد .

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم .

( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و … )

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست ….

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته

ایم..!

دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 19:54 ::  نويسنده : میلاد

 

جملات فوق العاده سنگین و تیکه دار!

دست نوشته | جملات فوق العاده سنگین و تیکه دار!خدا عشق را به شما هدیه نداد تا آن را در قلب خویش نگه دارید؛ عشقی که ابراز نشود، عشق نیست.
 
 عشق هایت را مثل کانال تلویزیون عوض می کنی و افتخار می کنی که عشق برایت این چنین است!
و من می خندم...
به برنامه هایی که هیچکدام، ارزش دیدن ندارند...

• این روزها جای خالی ” تو ” را با عروسکی پر می کنم...همانند توست مرا ” دوست ندارد ”...احساسندارد! اما هر چه هست ” دل شکستن ” بلد نیست . . .

• “ حوا ” که باشی بعضی ها “ هوا ” برشان می دارد که “ آدمند”!

• سلام مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود بپرس چگونه شبها را آسوده می خوابد...؟

• نبودنت هستیمو نابود میکرد ولی حالا بودنت... میشه نباشی؟!

• هیچ وقت ، اگه تو رو با کس دیگه ببینم حسودی نمی کنم...! آخه مامانم یادم داده اسباب بازی هامو بدم به بدبخت بیچاره ها!

• تو را من “ تو” کردم، وگرنه “ او ” هم زیادت است. پس اینقدر برایم، شما، شما نکن...!

• رفته ای؟! بعضی ها بهش میگن قسمت... اما من تازگیها بهش میگم به درک...

• یه زمانی می گفتن از تو چشماش میشه فهمید راست میگه یا دروغ... اما حالا دیگه اینقدر توانمند شدن بعضیا که با چشمشونم دروغ میگن !

• آنان که “ عوض ” شدنشان بعید است، “عوضی” شدنشان قطعی است... شک نکن!

• وقتی به عقب بر میگردی؛ متوجه میشی که جای بعضیا، الان که تو زندگیت خالی نیست هیچ... اون موقعشم زیادی بوده...!

• این روزا باید دشمناتو فراموش کنی ! تنها کسی که می تونه تو رو به خاک سیاه بشونه یک دوست کاملاً مورد اعتماده...

• کاش نارو هم مثل لایک زدن بود! میزدم میزدی، نمیزدم نمیزدی...

• تقصیر خودمونه! بعضی ها عددی نبودند و ما آنها را به توان رساندیم!

• گاﻫﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﯾﻢ، ﯾﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺸﺎن ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ!

• گفتی: “منو فراموش کن”! اما بپرس “ارزش به یاد موندنو داری؟؟؟”

• حرف زدن با تو از عشق، انگار که آب دادن به گلهای پلاستیکی است …

• به بعضی رابطه ها باید “زمان” داد… ادامه بعضی رابطه ها را نباید ” امان” داد!

• بعضی ها هستن وقتی به ما میرسن با کلی اعتماد به نفس میگن “من با بقیه فرق دارم و مثل همه نیستم”، بعد معلوم میشه تنها فرقشون اینه که از بقیه خیلی بدترن!!!

• علت سقوط ناگهانی من از چشم هایت را فقط باید در جعبه سیاه دلت جستجو کرد…

• تقصیر برگ ها نیست، آدم ها همینند! نفس می دهی، لهت می کنند…

• میگی این یکی با بقیه فرق داره؟؟؟ اشتباه نکن، این یکی فقط بازیگر بهتریه…!
• هیس!

• بی نمک ترین مکان جهان احتمالا “دست من” است!

• من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم:

هر دو شکستیم؛ تو قلب مرا، من غرورم را
هر دو رقصیدیم؛ تو با دیگری، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم؛ تو با من، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به “حماقت” من، من به “پست” بودن تو
آری، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود…

• دوستت دارم هایت را پس میدهم، بر دلم سنگینی میکند این همه دروغ!

• دردم این است که درکت به دردم نمی رسد…!

• گاهی وقتی کسی از زندگیتان می رود دارد به شما لطف می کند؛ او فضایی خالی

به جا میگذارد برای کسی که لیاقت آنجا بودن را داشته باشد…

• این روزها تنها هنر آدم ها دل شکستن است…

• خودت رو صد در صد خرج کسی نکن که فقط تا ده بلده بشماره…!

• بعضی از آدمها همونقدر که آرزوی قشنگی ان؛ واقعیت وحشتناکیم هستند…

• یکرنگ که باشی، زود چشمشان را میزنی …

خسته می شوند از رنگ تکراریت، این روزها دوره ی رنگین کمان هاست…

• اگر میبینی هنوز تنهام، به خاطر عشق تو نیست… من فقط میترسم ؛ میترسم همه مثل تو باشند…

• یه وقتایی یه کسایی رو تو زندگیمون راه میدیم که مامان باباهاشون تو خونه به زور راشون میدادن!

• به محض اینکه احساس کردین غرورتون بازیچه کسی شده، کوله بار آرزوهاتونو بردارین و بزنین به چاک! داغ زانو زدنتون رو به دل هر کی که با غرورتون بازی می کنه بزارین!

• یکی از اشتباهات زندگی ، آدم حساب کردن اونایی که آدم نبودن، هنوز هم نشدن، بعدا هم نمیشن!

• با موجودات عجیبی زندگی میکنیم!!! موجوداتی که تنها با “بی محلی” آدم می شوند…

• عجب طعم گسی دارد دروغ هایت! وقتی به خورد گوش هایم میرود ، تمام ذهنم را جمع می کند…

 
 
دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 19:48 ::  نويسنده : میلاد

 

زن مصنوعی چینی به بازار آمد + عکس

عجیب و غریب | زن مصنوعی چینی به بازار آمد + عکسسایت العربیه گزارش داد صنعتگران چینی پس از پیشی گرفتن در ساخت انواع اسباب بازی، این بار برای کسب درآمد بیشتر و شاید برای جلوگیری از زاد و ولد و افزایش جمعیت خود، گوی سبقت را در تولید ' زن مصنوعی' از دیگر کشورها ربودند ...
 

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی جام نیوز، سایت العربیه (Al Arabiya) شنبه 26 فروردین (April 14) گزارش داد: «صنعتگران چینی پس از پیشی گرفتن در ساخت انواع اسباب بازی، این بار برای کسب درآمد بیشتر و شاید برای جلوگیری از زاد و ولد و افزایش جمعیت خود، گوی سبقت را در تولید "زن مصنوعی" از دیگر کشورها ربودند.» زنى که چینی ها ساخته اند می تواند هر کارى را براى صاحب خود انجام دهد. به گفته صنعتگران چینی، زن مصنوعی جدید بر عروسک های مشابه پیشین این امتیاز را دارد که "تا 99% شبیه زن های معمولی است. بر اساس این گزارش، در ساخت اعضای بدن این زن مصنوعی از مادهسیلیکون که قابلیت ارتجاعی دارد، استفاده شده است.
مدیر شرکت چینی تولید کننده ى این محصول می گوید: «ساختار و جزئیات جسم این زن مصنوعی جدید از روی کامپیوتر طراحی شده، و بین آن و یک زن عادی، به ویژه در تاریکی قابل تمایز نیست.» با این حال محصول جدید چین آن گونه که در مجله "سیدتی" چاپ امارات منعکس شده است، موافقان و مخالفان تندى دارد. در گزارش منتشر شده در این مجله ى زنانه، نظر 100 نفر از مخالفان و موافقان ساخت زن مصنوعیآمده است. اغلب مصاحبه شوندگان، بویژه زنان بر مخالفت با خرید آن تاکید کرده اند.


گروهی از این افراد تنها مخالف قیمت بالای خرید آن بوده اند و (7000 دلار) را زیاد مى دانند. یک متخصص بهداشت روانی نیز با ابراز نگرانی از ورود چنین تولیدی به بازار، از کشورهای اسلامی و عربی خواست به مشکلات جوانان رسیدگی کنند، در غیر این صورت این کشورها شاهد پدیده ای به نام زن مصنوعیخواهند بود. اما یکی از زنان در مقام دفاع از حقوق زنان به صراحت خطاب به مردان گفته است: «خوشحال نباشید همین شرکت چینی گفته است بزودی محصول "مرد مصنوعی" را نیز به بازار ارائه خواهد کرد.» شایان ذکر است که مدتهاست زنگ های هشدار برای بشریت به صدا درآمده است و کارشناسان و دلسوزان نسبت به سرانجام وضعیت اخلاقی و معنوی و حتی مادی انسان اعلام خطر کرده اند.
این خبر نیز مهر تاییدی بر این روند نامیمون است. روندی که سرانجامی جز نابودی کانون گرم خانواده و روابط آرام بخش عاطفی و جنسی میان زن و شوهر نخواهد داشت.

 
 
دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 19:34 ::  نويسنده : میلاد

 ***********************************

من نرم افزار کامپیوتر میخونم(البته فکر نکنید اینو گفتم که یعنی منم دانشجوم)مجبورم به خاطر برنامه نویسی و کارهای دیگه و اینترنت زیاد پشت کامپیوتر باشم تو خونه راه انداخته بودن که من معتاد اینترنتی ام کم کم شدم معتاد خالی الانم دارن میگن تزریقی فکر کنم به زودی بفرستنم کمپ های تر ک اعتیاد!!! فک فامیله ما داریم. والا به غران. البته خودم هم شک شردم به خودم آخه اینژوری حرف میژنم

***********************************

دوستم یه مدتی هی اسرار داشت لپ تاپشو بیاره خونمون,منم خیلی سرم شلوغ بود هی رد می کردم,یه روزی ازش پرسیدم می خوای بیای چی کار کنم با لپ تاپت؟گفت:می خوام برام اینترنتشو وصل کنی بعد می رم.من:((.))یه ساعت بهش توضیح دادم که چند نوع اینترنت وجود داره مثلا من با وایرلس وصل میشم,اونم باید هر چند وقت یک بار پول بدی نمی شه که کامپیوترو کاریش کنی که خودش به اینترنت رایگان وصل یشه.اونم بعد از چند دقیقه میگه پس کی بیام اینترنتم رو وصل کنی؟دیوارم اونجا نبود بهش بگیم مگه با دیوار حرف میزدم؟من:((<>))لپ تاپ((..))کریستیانو رونالدو بعد از ناکامی در تیم ملی:((.))ماریا شاراپوفا:(.)(.)

***********************************

دوستم پلیمر میخونه. رفته داروخونه یه سری دارو بگیره.داروخونه گفته ما نمیتونیم این داروها رو بهت بدیم.برو از فلان جا بگیریم. ایر رفیق ما هم تنبلی کرده بره از جای دیگه بگیره.گفته : بابا اذیت نکنین ، ناسلامتی همکاریم دیگه، من داروسازی می خونم....!!!!هیچی دیگه کلی تحویلش گرفتن داروهارو بهش دادن و ....همچین دوست متوهمی دارم من!! :D

***********************************

آقا من دارم هنگ میکنم دیگه یکی کمکم کنهنمیدونم چرا خواهرم سه تا داداش داره اما خودم دوتا؟

***********************************

توی فکر عمیق بودم که چرا این ساسی مانکناسم گروهشو گذاشته6و8؛که یکدفعه ندایی آمد:خب شاید متولد68ذلیل مرده!!به سمت ندابرگشتم دیدم مامانمه!!!یعنیاینقدبلندتفکرمیکنم؟؟من://مامانم:))سازمان حمایت از تفکرات عمیق:؟؟؟؟

***********************************

تو دانشگاه یه دختره اومده میگه شما امیرٍ شکیبا هستین؟؟دوستام؛ نه داداششٍ!!میگه میشه چن لحظه وقتتونو بگیرم آقای شکیبا؟؟ دوستاتون خیلی خوشمزن!!از دوستام جدا شدم میگم بله؟؟میگه شما منو دوس دارین مگه نه؟؟میگم؛ نه!!میگه؛ جداً؟؟پس خوب شد خودمو خرد نکردم جلو شما بگم دوستون دارم!! خیلی مغرورین خدافظ!!!خدا وکیلی عینٍ جمله ای که بهم گفتو نوشتم!!من الان تو هنگم این منو دوس داش یا من اینو؟؟؟من که اصن نفهمیدم منو دوس داره شما فهمیدین؟؟؟؟هم دانشگاهی اعتماد به نفسٍ داریم؟؟

***********************************

امروز سرٍ میزٍ صبحانه!مامانم؛ امیر نمیذارم امرو بری دانشگاه! یعنی حق نداری تا چن روز!!من؛ چرا ؟؟؟مامانم؛ دیشب زبونم لال خواب دیدم تصادف کردی رفتی تو کما!!! از ترسٍ اون کابوسٍ لعنتی کلٍ دیشبو بالا سرت بودم!!!من؛ بیخیال مامان خوابٍ خانوما چپکیٍ!بابام؛ راست میگه خانوم! خدا رو چه دیدی شاید به همه عالم ثابت شد خوابٍ زن چپکی نیس! فقط امیر با ماشینت نریاااااا!! یادته که چقد پولشو دادم؟؟ ههههعی میتونستم زمین بخرم بجاش!! با آژانس برو بابایی!!!من؛(*_*)مامانم؛(+_+)بابام؛($_$)لیوانٍ شیرٍ تو دستم؛))))آره درس حدس زدین منم یه بوهایی بردم از تو جوب پیدام کردن!!!بابایٍ انگیزه فلج کنه من دارم؟؟حالا خوبه تازه از مسافرت برگشته!!! دلتنگی موج میزنه اصن!! والاااا!

***********************************

امروز تولد مامانمه امدم ازش نظر بگیرم که هدیه چی براش بخرم.خودش گفت برام ادکلان دختر دایی 4 سالم امد گفت نه عمه ادکلان جدایی میاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1اینا بچه هستن یا گودزیلا؟؟؟؟!!!!!!!!!فکو فامیل عشقی داریم ماوالا ب بخدا

***********************************

مامانم هرکی قیافش زاقارت باشه میاد با من مقایسش میکنه!!!!خداوکیلی سوسکم نشدیم که مامانمون قربون دست و پا بلوریمون بره!!!!اینم فک و فامیله که ما داریم؟!!!!

***********************************

ظهر تو خونه دراز کشیده بودم و TV می دیدم که متوجه شدم یک نفر از تو کوچه داره اسمم رو با بلندگو صدا می زنه! اولش فکر کردم شاید با کس دیگه ای کار داشته باشه، اما بعد از چند ثانیه اسم و فامیل رو با هم صدا زد! رفتم تو کوچه دیدم یه وانت سبزی فروشی جلوی در خونه ایستاده. بهش گفتم منو از کجا می شناسی؟ گفت مامانت سر کوچه ازم سبزی خرید و گفت بیام این جا صدات کنم که بیای بگیری! آخه ببین چه طور با آبروی آدم بازی می کنند!من: o.oسبزی فروش: |-|تیم برنرز لی: /:)

***********************************

چند روز پیش تولدم بود، جشن گرفته بودیم. دختر خواهرم 4 سالشه، گفت دایی می خوام به مناسبت تولدت برات شعر بخونم. این شعر تقدیم به تو.گفتم بخون دایی. قیافه من در اون لحظه: ^_^گفت:سلام سلام عزیزم / گوساله تمیزمدمبت سفید و آبی / پشکل نریز رو قالیشما هم از این فک و فامیل ها دارین ؟؟

***********************************

خواهرم دو روزه میره جلوی اینه بغض میکنه. میپرسم چته؟با گریه میگه یه سال طول میشه بلند بشه!از اون طرف مادرم میگه خب نمیخواد بری دانشگاه! ! یه آرایشگاه رفتند اعصاب برامون نگذاشتند. فک وفامیله داریم?!!

***********************************

بعد 4 ماه از شهرستان اومدم!بابام اومده دنبالم... تو ترمینال دیدمش ساکمو انداختم زمین دستامو باز کردم با سرعت 130 k/دویدم طرفش . ب 2متری نرسیدم ن گذاشت ن برداشت خوابوند زیر گوشم ! من: :o چرا میزنی؟ میگه ی مدت ندیدمت احساساتم گل کرد !!!من : :oبابام : :))ملت تو ترمینال : ((= |:بابای احساساتیه دارم؟

***********************************

 

چربی دور شکم, چاقی شکمی, رژیم غذایی برای چاقی شکمی,رژیم لاغری-رژیم غذایی رژیم لاغری سریع رژیم چاق شدن
محققان دریافته اند که مصرف  چای سبز

 همراه با ورزش در کاهش وزن موثر است.

آیا می دانستید خطر تجمع بیش از حد چربی اطراف شکم از سایر نقاط بدن بیشتر است، چربی دور شکم با بیماری های جدی مانند بیماری های قلبی٬ سکته و 

دیابت

 نوع دو رابطه مستقیم دارد و تجمع چربی دور شکمممکن است از طریق وراثت به شما منتقل شده باشد و در عین حال نحوه زندگی شما می تواند شرایط را وخیم تر کند.دکتر «سیدموید علویان » رییس شبکه 

هپاتیت

 کشور در سایت مرکز بیماری های 

کبد

ی خاورمیانه، در این رابطه توصیه هایی ارائه کرده است.وی در مقاله ای با عنوان «همه چیز درباره خلاص شدن از چربی دور شکم» می افزاید: مطالعات نشان داده است که چربی دور شکم رابطه مستقیمی با نارسایی قلبی٬ تصلب شرائین و سایر مشکلات قلبی عروقی دارد. همچنین با مشکلاتی از قبیل پوکی استخوان، 

آلزایمر

، 

دیابت

، سرطان روده بزرگ، سندرم متابولیک، فشار خون بالا و سایر مشکلات سلامتی مرتبط است.عوامل به وجود آورنده چربی دور شکمبا وجود اینکه خوردن 

غذاها

ی چرب مانند کره٬ پنیر و گوشت های پر چربی در به وجود آمدن چربی دور شکم بی تاثیر نیست ولی تنها دلیل به وجود چربی دور شکم هم به شمار نمی آید. ژنتیک٬ 

رژیم غذایی

٬ سن و نحوه زندگی هر فرد، می تواند در افزایش سایز دور کمرش موثر باشد.تغییر 

رژیم غذایی

 به شما کمک می کند که در برابر این عوامل بجنگید. پس سعی کنید برچسب روی مواد غذایی را بخوانید و از مصرف چربی های اشباع شده خود داری کنید٬ مقادیر بیشتری میوه و سبزیجات در 

رژیم غذایی

روزانه

 خود بگنجانید و وعده های غذایی خود را کوچک تر کنید.تاثیر نوشیدنی های الکلیکالری های اضافه توسط نوشیدنی های الکلی٬ نوشابه ها و وعده های بزرگ غذایی باعث بزرگ شدن شکم می شود ولی جالب است که بدانید الکل تقریبا به اندازه مساوی چربی٬ کالری دارد. مصرف نوشیدنی های الکلی با افزایش سایز دور کمر رابطه مستقیم دارد زیرا زمانی که الکل مصرف می کنید٬ 

کبد

 شما زمان زیادی برای سوزاندن آن نیاز دارد که حتی بیشتر از زمانی است که برای سوزاندن چربی مصرف می کند. از طرف دیگر تحقیقات نشان داده است، مصرف الکل روی هورمون های شما تاثیر گذاشته و باعث می شود که شما بیشتر احساس گرسنگی کنید و حتی دیرتر سیر شوید.چربی های ترانس٬ بدترین نوع چربیمحققان دریافته اند، چربی های ترانس که توسط روغن هیدروژنه تولید می شود، نه تنها در افزایش سایز دور کمر موثر است، بلکه باعث می شود چربی سایر نقاط بدن نیز به اطراف شکم انتقال پیدا کند. چربی های ترانس در خوراکی هایی مانند مارگارین٬ شیرینی جات٬ بیسکوئیت ها٬ کراکرها و 

غذاها

ی سرخ شده و آماده یافت می شود.خوراکی هایی که با تجمع چربی دور شکم مبارزه می کنند

چای سبز

:
 محققان دریافته اند که مصرف 

چای سبز

 همراه با ورزش در کاهش وزن موثر است. ترکیبات موجود در 

چای سبز

 متابولیزم بدن را بالا برده و باعث سوختن بیشتر کالری و کاهش چربی دور شکم می شوند.بلوبری: مصرف بلوبری تاثیر به سزایی در کاهش چربی دور شکمدارد. تحقیقی که بر روی موش ها انجام شد، نشان داده است، موش هایی که از 

رژیم غذایی

 شامل مقادیر بالایی بلوبری پیروی کرده اند به مراتب چربی دور شکم کمتری نسبت به سایر موش هایی داشتند که از 

رژیم غذایی

 پر چرب یا کم چرب پیروی کرده بودند.سویا: مطالعات متعدد نشان داده است که مصرف مرتب سویا باعث کاهش وزن و کم شدن چربی دور شکم می شود. علت اصلی این امر دارا بودن ایزوفلاون در سویا است. این ترکیب که مانند استروژن عمل می کند نه تنها با چربی دور شکم مبارزه می کند بلکه بدن را در برابر سرطان سینه محافظت می کند.تاثیر فست فودهابسیاری از 

غذاها

یی که در رستوران های فست فود سرو می شود، دارای مقادیر بالای چربی و کالری است و معمولا در وعده های بزرگ در دست مشتریان قرار می گیرد که اگر به طور مرتب مصرف شود، باعث اضافه وزن و افزایش سایز دور کمر می شود.اکثر رستوران های فست فود اطلاعات مورد نیاز در رابطه با میزان کالری و نوع روغن مصرفی را در اختیار مشتریان خود قرار نمی دهند، اما تحقیقات نشان داده که اگر این اطلاعات در اختیار مشتریان قرار داده شود٬ تعداد کمتری از آنها تمایل به م

صرف غذا

ی فست فود خواهند داشت.تاثیر نوشابه های رژیمیبنابر گزارش انجمن قلب آمریکا، نوشابه و دیگر نوشیدنی های شیرین شده با شکر، منبع شماره یک قند اضافه در 

رژیم غذایی

 آمریکاییان به شمار می آید. قند اضافه به معنی کالری اضافه است که باعث اختلال در 

رژیم غذایی

 و کاهش وزن و چربی دور شکم است.تاثیر نوشابه های رژیمی بر کاهش وزن چیست؟ با وجود اینکه برخی تحقیقات، مصرف نوشابه های رژیمی را برای آن دسته از افراد که به نوشیدن نوشابه های پر از شکر عادت دارند توصیه می کنند٬ اما تحقیقاتی نیز وجود دارد که نشان داده نوشیدن نوشابه های رژیمی باعث اضافه وزن می شود. پس بهتر است به طور کلی برای کاهش وزن از مصرف نوشابه خودداری کنید.تاثیر مصرف فیبر بر کاهش سایز دور کمربرای کاهش سایز دور کمر خود غلات سبوس دار را به 

رژیم غذایی

 خود اضافه کنید. به عنوان مثال از نان و برنج قهوه ای به جای سفید استفاده کنید.

غذاها

ی فرآوری شده و تصفیه شده تاثیر مستقیمی بر افزایش وزن و اختلال در روند کاهش وزن دارند. بر اساس پژوهشی، 

رژیم غذایی

 کنترل وزن که شامل غلات سبوس دار است تاثیری چند برابر در روند کاهش سایز دور کمر دارد.راه حل نهایی خلاص شدن از چربی دور شکم کدام است؟شواهد علمی نشان می دهد که یک 

رژیم غذایی

 کنترل شده از لحاظ کالری که سرشار از میوه، سبزیجات، غلات کامل، لبنیات کم چرب، لوبیا، آجیل، دانه ها، گوشت بدون چربی، ماهی، تخم مرغ، مرغ و بوقلمون است، پایه و اساس یک 

رژیم غذایی

 کامل را تشکیل می دهد که تمام نیازهای بدن شما را برآورده می کند و در عین حال چربی های اضافه بدن شما را مانند ساطوری از بین می برد.همچنین متخصصان لاغری توصیه می کنند که برای گرفتن نتیجه بهتر است حداقل چهار تا پنج روز در هفته٬ نیم تا یک ساعت ورزش کنید.
دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 19:19 ::  نويسنده : میلاد

 


Effect

Code

جان کامل

munasef

تمامی رانندگان عصبانی می شوند

ylteicz

همگی ماشین ها دارای نیتروژن می شوند

speedfreak

همیشه 00:00 یا 12:00

xjvsnaj

همیشه 21:00

ofviac

ضدگلوله ، سلامتی کامل ، افزایش پول

hesoyam

برگذار بودن پارتی در ساحل

cikgcgx

ترافیک کشنده

bgkgtjh

تمامی ماشین ها سیاه

iowdlac

Bounty on your head

bagowpg

برگذار بودن جشن

crazytown

هرگاه با ماشین ها تصادف کنید ماشین ها به هوا می روند!

bsxsggc

هرج و مرج در شهر

iojufzn

افزایش میزان پرش کارل جانسون

kangaroo

هوای ابری

alnsfmzo

خودکشی

szcmawo

نابود شدن تمامی ماشین ها

cpktnwt

دور تند

speeditup

قایق ها قابلیت پرواز پیدا می کنند

flyingfish

اتومبیل ها قابلیت پرواز پیدا می کنند

ripazha

هوای مه آلود

cfvfgmj

در پیاده رو ها فقط افراد شرور و کارگر باشند

mroemzh

فقط افراد شرور در خیابان باشند

bifbuzz

درجه Hitman برای تمامی اسلحه ها

professionalkiller

خودروهای نامرئی

xicwmd

Kinky theme

bekknqv

کم شدن درجه پیگرد

asnaeb

کنترل دستی اسلحه ها در اتومبیل

ouiqdmw

تعداد زیادی دوچرخه

cjphonehome

حداکثر چاقی

btcdbcb

حداکثر ظرفیت تنفس

cvwkxam

حداکثر عضله

buffmeup

حداکثر بزرگ بودن

worshipme

Maximum sex appeal

helloladies

حداکثر مهارت در رانندگی

naturaltalent

نداشتن چاقی یا عضله

kvgyzqk

گرسنه نشدن

aeduwnv

افراد پیاده همه الویس شوند

bluesuedeshoes

افراد پیاده با اسلحه به شما حمله می کنند

bgluawml

افراد پیاده همگی دارای اسلحه میشوند

foooxft

افراد پیاده شورش می کنند

ajlojyqy

Perfect handling

pggomoy

تمامی خودروها به رنگ صورتی می شوند

llqpfbn

کم شدن میزان پیگرد

osrblhh

تبدیل همه ی افراد پیاده به افراد شرور با اسلحه

sjmahpe

تبدیل همه ی افراد پیاده به افراد شرور با آر پی جی

zsoxfsq

ترافیک کم

ghosttown

Rural theme

bmtpwhr

تمامی ترافیک افراد روستایی می شوند

fvtmnbz

طوفان شن

cwjxuoc

حداکثر میزان پیگرد

bringiton

حرکت آهسته

slowitdown

دادن  Bloodring Banger

cqzijmb

 


LXGIWYL = اسلحه هاي نوع اول ( ضعيف ) 
KJKSZPJ = اسلحه هاي نوع دوم ( حرفه اي ) 
UZUMYMW =اسلحه هاي نوع سوم ( خفن ) 
HESOYAM = سلامتي+ضد گلوله+مقداري پول 
OSRBLHH = افزايش درجه تعقيب به 2 ستاره 
ASNAEB = بدون درجه تعقيب 
AFZLLQLL = هواي آفتابي 
ICIKPYH = هواي بسيار گرم 
ALNSFMZO = هوا ابريه!!! 
AUIFRVQS = بارون!!!! 
CFVFGMJ = واي چه مه غليظي!!! 
YSOHNUL = Faster Clock 
PPGWJHT = سريع تر كردن game play 
LIYOAAY = كند تر كردن game play 
AJLOJYQY = ملت با كلت ميريزن سرت!! 
BAGOWPG =اين است يك مرد سخاوتمند!!! 
FOOOXFT =همه مسلح هستند 
AIWPRTON = f بر ات rhino ميندازه 
CQZIJMB = اين رو برات ميندازه Bloodring Banger 
JQNTDMH = اين رو برات ميندازه Rancher 
PDNEJOH = اين رو برات ميندازه Racecar 
VPJTQWV = اين رو برات ميندازه Racecar 
AQTBCODX = اين رو برات ميندازه Romero 
KRIJEBR = اين رو برات ميندازه Stretch 
UBHYZHQ = اين رو برات ميندازه Trashmaster 
RZHSUEW = اين رو برات ميندازه Caddy 
CPKTNWT = همه ي ماشينها منفجر ميشن!!! 
XICWMD = ماشين نامرئي 
PGGOMOY = افزايش مهارت در كنترل ماشين ( يه جورايي چرت و پرته ) 
SZCMAWO = خود كشي!!!! 
ZEIIVG = تمامي چراغ هاي راهنمايي سبز ميشن 
YLTEICZ = راننده ها عصي ميشن 
LLQPFBN = اين مربوط به ترافيك ه Pink traffic 
IOWDLAC = اين مربوط به ترافيك ه Black traffic 
AFSNMSMW = قايق ها پرواز مي كنن 
BTCDBCB = چاق بشيد چله بشيد.... 
JYSDSOD = بشيد مثل آرنولد ماهيچه اي ( به قول معروف : عضل مضل ريديف ميشه...!!!) 
KVGYZQK = لاغر استخواني 
ASBHGRB =همه جا از اين آدمه پر ميشه Elvis 
BGLUAWML = ملت با RPG ميفتن دنبالتون 
نميدونم چي بگم والا.. CIKGCGX = Beach Party 
MROEMZH = گانگستر ها همه جان 
BIFBUZZ = گانگستر ها خيابون ها رو به دست مي گيرند 
AFPHULTL =يك نينجاي شمشير دار 
اين رو معني نكنم بهتره BEKKNQV = Slut Magnet 
BGKGTJH = ماشين هاي مدل پايين تو خيابون ها پر ميشن 
GUSNHDE = ماشين هاي مدل بالا تو خيابون ها پر ميشن 
RIPAZHA = ماشين ها به پرواز در مي آيند!! 
JHJOECW = والا ما هم نفهميديم اين چيه!؟ Huge Bunny Hop 
JUMPJET = اين رو براتون ميندازه Hydra 
KGGGDKP = اين رو براتون ميندازه Vortex Hovercraft 
JCNRUAD =فكر كنم موقعي كه تصادف كني مي تركي!! 
COXEFGU =همه ي ماشين ها داراي نيترو 
BSXSGGC = يه كد خفن برا پرت كردن ماشين ها به هوا!!! 
XJVSNAJ = هميشه نصف شب باشه 
OFVIAC = هواي ساعت 21:00 
MGHXYRM = طوفان خفن 
CWJXUOC = طوفان شن 
LFGMHAL = پرش خفن 
BAGUVIX = جون بي نهايت 
CVWKXAM = اين بي نهايت ميشه Oxygen 
AIYPWZQP = چتر نجات 
YECGAA = اين رو بهت ميده jet pack 
AEZAKMI =هيچ وقت پليس مزاحمتون نميشه 
LJSPQK = پر شدن درجه تحت تعقيب 
IAVENJQ = يك ضربه خفن 
AEDUWNV = هيچ وقت گشنه نميشيد 
IOJUFZN = حالت riot 
PRIEBJ = يك اسكين 
MUNASEF = حالت Adrenaline 
WANRLTW = تير بي نهايت 
OUIQDMW = افزايش دقت تير اندازي دو موقع رانندگي 
THGLOJ = شهر كم ترافيك 
FVTMNBZ = ترافيك حاوي ماشين هاي محلي 
SJMAHPE = فكر كنم به همه يه كلت بده 
BMTPWHR = خودتون امتحان كنيد ببينيد چي ميشه 
ZSOXFSQ = به همه RPG ميده 
OGXSDAG = يك شخص محترم 
EHIBXQS = خودتون ترجمش كنيد Max Sex Appeal 
VKYPQCF = تاكسي ها نيترو داشته باشند 
NCSGDAG = فكر كنم مهارت در تير اندازي رو برا همه ي تفنگ ها پر مي كنه 
VQIMAHA = مربوط به ماشين ها 
OHDUDE = اين رو بهت ميده Hunter 
AKJJYGLC =اين رو بهت ميده Quad 
AMOMHRER = اين رو بهت ميده Tanker Truck 
EEGCYXT = اين رو بهت ميده Dozer 
URKQSRK = اين رو بهت ميده Stunt Plane 
AGBDLCID = اين رو بهت ميده Monster 
ROCKETMAN = جت پك!! 
ASNAEB =


1 LXGIWYL  اصلحه ۱
2 LJKSZPJ    اصلحه ۲
3 UZUMYMW  اصلحه ۳
4 ROCKETMAN فضا پیمای کیفی
5 AIYPWZQP  کوله پشتی
6 WANRLTW   تیر همیشگی
7 OUIQDMW   رگبار دستی
8 HESOYAM    پول    
9 BAGUVIX   جلیقه نجات
10 NCSGDAG   ؟
11 OSRBLHH  دو ستاره ی پلیس 
12 AEZAKMI   سرعت
13 KANGAROO  پرش
14 IAVENJQ  تفنگ شات گان
15 BTCDBCB  چاق شدن
16 KVGYZQK  لاغر شدن
17 JYSDSOD  قوی حیکل(بدن ساز)
18 EHTBXQS  ؟
19 BIFBUZZ  درگیری
20 AIWPRTON  تانک
21 CQZIJMB  ماشین قدیمی
22 JQNTDMH  پاترول
23 PDNEJOH  ماشین مسابقه ای۱
24 VPJTQWV ماشین مسابقه ای۲
25 AQTBCODX استیشن
26 KRIJEBR  ماشین تشریفاتی
27 UBHYZHQ  ماشین اشغالی
28 RZHSUE  ماشین گلف
29 JUMPJET هواپیمای جت
30 KGGGDKP  قایق زمینی وآبی
31 OHDUDE  هلی کوپتر
32 AKJJYGLCموتور طرح ماشین(کوچک)
33 AMOMHRER ماشین نفت کش
34 EEGCYXT  برده زل
35 URKQSRK  هواپیمای شخصی
36 AGBDLCID  ماشین بیگ فوت
37 CPKTNWT  انفجار
38 XICWMD  فقط لاستیک
39 SZCMAWO  خود کشی
40 ICIKPYH  روز
41 ALNSFMZO  شب
42 AUIFRVQS هوا بارانی
43 CFVFGMJ  باران شدید
44 XJVSNAJ تاریک بارانی
45 OFVIAC  روشن بارانی


دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 18:57 ::  نويسنده : میلاد

 

نقل و انتقالات لیگ برتر فوتبال ایران فصل 93-94 تا کنون

 

تيم مربي بازيکنان ورودي به تيم بازيکنان خروجي از تيم
فولاد خوزستان  اسکوچيچ         ايمان موسوي- ماتياس چاگو- بهمن کامل- برايان بکليس- مساريچ چاوز - مهدي نوري - يوسفي - محمدرضايي - سالارزاده - حسن جعفري - مکاني - عبدالله کرمي - غلامرضا رضايي -لوسيانو پرير-پادواني
پرسپوليس  دايي دغاغله - طارمي - مکاني - رضا نوروزي - احمد نوراللهي -اومانا خلعتبري - غريبي - دهنوي - شاکري - سيدصالحي - رضا محمدي - پولادي جلال حسيني  - امير عابدزاده
نفت تهران  منصوريان اميرارسلان مطهري- ميثم جودکي- مبعلي - آرش رضاوند- شيري - رضا علياري - ويکروم - غلامرضا رضايي-قزل- پادواني وريا غفوري - رسول نويدکيا - رضا نوروزي-آل نعمه-بوحمدان-مجتبي شيري-بهمن کامل
سپاهان  کرانچار وريا غفوري - عبدالله کرمي - رسول نويدکيا - لوسيانو پريرا -خلعتبري غلامي  - بولکو - اميد ابراهيمي - محمودوند - ايران‌نژاد - يعقوب کريمي
استقلال  قلعه‌نويي گروسيان - نوجوان - خرسندنيا - اميد ابراهيمي هراير مگويان - شهباززاده - محسن ابراهيمي - فخرالديني -ميلاد سيلماني - فروزان - مهدي کريميان - کرار جاسم - آلبرت رافائل‌داسيلوا - يعقوب کريمي کبه - ساموئل - نظري - اکبرپور- اولادي- نيکبخت- غلام‌نژاد -حسين حسيني - مبعلي - رحمتي - باصفا - کارواليو
تراکتورسازي  خطيبي سامان نريمان جهان - هاني هاشمي -  شفيعي-فريد کريمي - ثاقبي - آل نعمه -ديتمار - علا عبدالزهرا - ادينهو فخرالديني - کريمي -  مرتضي اسدي - سعيد دقيقي - مهديکريميان - نصرتي - فروزان - ابراهيم زاده
ملوان  ايراندوست  شايان کارگر - محمد رضي - علي عابدي -  عليرضا مصطفايي -  فرزام بيجاري - ميلاد جلالي - غلامين - محمد دارابي - پورغاز - شمسي‌پور - کنعاني - حسين حسيني -جمال حسيني - پوررحمت الله - گلزاري-جعفري - اعتمادي-اولادي - بختيار رحماني دغاغله - فشنگچي - ثاقبي
سايپا  جلالي پويا نزهتي- کرماني - سيد صالحي - ميداوودي - حکيم نصاري - مسيح زاهدي - حامد فلاح ‌زاده-مجتبي رمضاني-علي نادمي - ابراهيم زاد- وحيد محمدزاده شهباززاده - سبحاني
صباي قم  مرفاوي پيروز قرباني - علي‌محمدي - فراهاني- کاظمي- اميد قرباني - عباس بختياري - محمد برجلو - مهدي زاده - عباس قاديان - قاسم گرامي- عليرضافرجي-کلانتري-اورليو عنايتي - امرايي - اکبر صادقي - مهربان-فريد کريمي-سليمان فلاح - حيدري-کاشي
گسترش فولاد  تارتار نظري - پيمان رنجبر - جلال عبدي- محمد مختاري - عادل سرشار - جوکار - محمدامين درويش - مرتضي اسدي- باتيستا-جهاني سيدمحسن حسيني - ايمان موسوي - رسول عليزاده - فروزان-نريمان جهان- شفيعي
راه‌آهن  استيلي غلامي - ايران‌نژاد - سبحاني - امير عابدزاده - محمد آبشک- وحيد طالب لو - شيث رضايي - احمد موسوي- کوهنورد - جوکيچ - ننزيچ-مجتبي شيري
پيروز قرباني - ويکروم- علي حسيني-
آقازماني
استقلال خوزستان  ويسي ميثم مجيدي - دورقي - صادقي - بابااحمدي - باصفا- سيف الهي - رباني - مهدوي - کاردوست - مجيد حيدري - عباسيان مدمليسي - قاسم‌نژاد - بيگدلي - معاوي - ميداوودي - تيغ‌نورد - ترائوره - خيري
پديده خراسان  مرزبان عنايتي - ناصحي - ميلان يووانوويچ - امرايي - عباس محمدرضايي - غريبي - شاکري - خيري خرسندنيا - هاني هاشمي - قنبري
نفت مسجدسليمان  باقري نيا احسان عبدي - تيغ‌نورد - رضا محمدي-سليمان فلاح - زنيدپور - سالارزاده-بوحمدان بابااحمدي - نصاري دورقي صادقي
ذوب‌آهن  گل‌محمدي محمدباقر صادقي - حق‌وردي - دهنوي - حسن زاده - هادي محمدي - شيخ حسيني - قنبري - شجاعي-سيف پناهي - علي حمام بياتي‌نيا
پيکان  ابراهيم‌زاده فشنگچي- رحمتي - علي حسيني - جي لويد ساموئل-نصرتي - دقيقي - تويچ - علي صلاح
کرماني - محسن ابراهيمي - محمد برجلو
مس کرمان  ميثاقيان   شجاعي- جهاني - شيث رضايي-سيف پناهي-ادينهو
فجرسپاسي     علي‌محمدي-پويا نزهتي -مهرداد کريميان-محمد انصاري-جوکار-قزل-کوهنورد
داماش گيلان     فراهاني - محمد مختاري - متوسل‌زاده - کاردوست - نظيف‌کار- مهدوي - سيف الهي - حسن زاده- هادي محمدي 

 

 

 

درباره وبلاگ


به وب سایت من خوش امدید نظر بدی خوش حال میشیم
آخرین مطالب

پيوندها


 تبادل لینک هوشمند 
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فـــیـــگــارو و آدرسfigaroo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



ورود اعضا:

Alternative content


www.figaroo.lxb.ir